دانشکده جدید را دوست ندارم. واقعا بزرگ است.  بیشتر از دانشجوهایش ظرفیت دارد و بیشتر از هر چیزی در دنیا من را کسل می کند. پای کوه قاف واقع شده و سیمرغ بر بالای قله هایش به پرواز در می آید و از آن بالا به ریش نداشته ما هار هار می خندد.

من هم می خندم. به خودم بیشتر از باقی چیزها. آنقدر می خندم که اشک از چشمانم جاری شود و بعد هق هق می کنم و ناله که جوانی هم بهاری بود و بگذشت. البته اوضاع تا همین دیروز چندان هم بد نبود. تا همین دیروز که من هنوز قدم در دانشکده جدید نگذاشته بودم و سر کلاس بزرگ و دلگیرش چرت نزده بودم و آن پسر زشت قد بلند و دوست زشت قد کوتاهش به خیال اینکه من هندزفری داخل گوشم است و حرفهایشان را نمی شنوم درباره من حرف های بدبد نزده بودند. آری قبل از همه اینها اوضاع خوب بود. حتی قبل تر از این ها. مثلا هشت سالگی.

هشت سالگی خوبی داشتم. همه من را دوست داشتند و من پشت هندزفری هایی که آهنگ پخش نمی کنند قایم نمی شدم. سریال های آبکی می دیدم و تازه رپ را کشف کرده بودم و یک کتابخانه داشتم پر از کتاب هایی در ژانر وحشت. می توانستم همان موقع بمیرم. مثل فوتبالیستی که در اوج دوران حرفه ایش خداحافظی می کند. مثل فیلیپ لام.  

که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است

امشب سبک تر می زند این طبل بی هنگام را

نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عاقل اندر سفیه

نمی ,دوست ,هم ,هار ,داشتم ,سالگی ,بودم و ,همین دیروز ,می خندم ,من را ,بیشتر از

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شبکه خبر معرفتک دام چربی گیر فایبر گلاس صبا فولاد تأمین آهن آلات پروژه‌های عمرانی و صنعتی AMOZ FILE دانلود کتاب وجزوه تاسیسات اندرزگو 0919809245 دانلود رایگان کتاب اندیشه اسلامی ۲ غفارزاده و عزیزی خرید ویلا شمالی گیم ها و برنامه های اندروید MOHAMADREZA123